داستان سفرهای گالیور یکی از جذابترین نوستالژیهای کودکی است که کمکم به فراموشی سپرده شده است از همین رو آژانس کاریز در چند پارت این داستان زیبا را برای شما علاقهمندان گردآوری کرده است.
گالیور یک مرد جوان و باهوش بود که از ماجراجویی خیلی خوشش میآمد.
او زندگی خوبی داشت ولی دلش میخواست تا جهان را ببیند او عاشق یاد گرفتن زبان جدید و دیدن آدمهای جدید بود تصمیم گرفت که زندگی عادیش را رها کند و به سفرهای دریایی برود.
وقتی که گالیور انگلستان را به طرف دریاهای جنوبی ترک کرد هیچ چیز در مورد ماجراهای پیش روشیش در سفر نمیدانست. گالیور و همکارانش به داخل کشتیشان آنتلوپ رفتن و سفر طولانیشون را آغاز کردند.
بعد از چند روز به جایی رسیدند هوای خیلی بدی داشت باد خیلی سریع میوزید و دریا ترسناک شده بود کوه سنگی بزرگ روبروی کشتی شان دیده میشد افراد گالیور تلاششان را کردند اما فایده ای نداشت ناگهان کشتی به یک سنگ برخورد کرد و از وسط نصف شد.
گالیور که ترسیده بود توی آب پرید تا با کشتی شکسته غرق نشود عمق آب خیلی زیاد بود و او ترسیده بود گالیور به دنبال همکاراش خیلی گشت اما نتوانست آنها را پیدا کند و او خیلی ترسیده بود و تنها شده بود.
همگی غرق شده بودند و او تنها شده بود به سختی شنا کرد تا خودش را به جزیرهای رساند وقتی که به ساحل رسید خودش را روی ساحل انداخت و خیلی سریع خوابش برد.
بعد از گذشت چند ساعت گالیور از خواب بیدار شد خیلی ناراحت بود نمیدانست کجا هست یاد افرادش افتاد و غم بزرگی در دلش نشست.
سعی کرد دستانش را تکان دهد اما نتوانست همینطور به سرش را همچنین او سعی کرد تا هایش را تکان بدهد اما نتوانست هیچ تکانی به آنها بدهد خیلی سر کرد این کار را تکرار کند اما فایده ای نداشت هوا خیلی گرم بود و تابش شدید خورشید را روی بدنش حس می کرد ناگهان گالیور احساس کرد چیزی روی بدنش تکان میخورد آن یک آدم کوچک بود که تنها ۱۵ سانت قد داشت که یک تیر و کمان در دستش گرفته بود و گالیور را هدف گرفته بود.
گالیور خیلی تعجب کرده بود و او احساس کرد کلی موجود ریزه میزه روی بدنش در حال حرکت هستند که همه تیر و کمان در دست داشتند.
گالیور خیلی ترسیده بود و خیلی تلاش کرد تا دستانش را باز کند و سرانجام موفق شد دستانش را باز کند همه آن آدم کوچولوها او را نشانه گرفته بودند و میخواستند او را بکشند گالیور وحشت زده شده بود او همین کار را با پاهایش کرد و توانست پاهایش را نیز باز کند.
گالیور بلند شد و همه آدم کوچولوها از او فرار کردند زیرا که او خیلی بزرگ بود و همانند غولی در مقابل آدم کوچولوها بود او دید که در بدنش پر از تیرهایی است که همانند چوب کبریت هستند سپس ……..
به زودی بخش دوم سفرهای گالیور را انتشار خواهیم داد.