آژانس کاریز

سفر‌های گالیور – پارت سوم

افراد بلوفوسکان خیلی قوی بودند. یکی از مردم به گالیور گفت شهر در خطره، گالیور میتونی کمکمون کنی؟

گالیور آدم زرنگی بود، به مردم دستور داد تا طناب‌هایی را با قلاب درست و آماده کنند. گالیور طناب‌ها را گرفت و به زیر آب رفت. همه تعجب کرده‌بودند و نمی‌دانستند چه فکری در سرش است. افراد دشمن نتوانستند گالیور را ببینند چون اون زیر آب بود. ناگهان اون جلوشون ظاهر شد، افراد دشمن که از دیدن غول به این بزرگی وحشت کرده‌بودند شروع به تیراندازی به سمت گالیور کردند. تیرها تیز بودند و چشم‌های گالیور را اذیت می‌کردند.

اون فکری به سرش زد، دستش را گذاشت در جیبش و عینکش را درآورد. حالا دیگر تیر و کمان‌های افراد بلوفوسکان به چشمش آسیب نمی‌زد، گالیور طناب‌ها و قلاب‌ها را به کشتی دشمن بست و کشتی‌ها را به طرف جزیره لی لی پوت کشوند.

مردم که این صحنه را دیدند اصلاً باورشان نمی‌شد، وقتی که گالیور به شهر رسید بلند فریاد زد زنده باد امپراطور لی لی پوت، مردم گالیور را تشویق کردند و بلند فریاد زدند جنگ تمام شده، جنگ دیگه تمام شده. همه از گالیور به خاطر کمکش تشکر کردند. امپراطور در ازای کمک گالیور هرچی که می‌خواست بهش میداد ولی چند نفری از این موضوع خوششان نمی‌آمد، یکی از آنها برادر امپراطور فلین ناپ بود.

 

آژانس کاریز

 

او به گالیور حسودی می‌کرد، فلین ناپ به امپراطور گفت: اون خیلی گنده است، خیلی غذا میخورد و هزینه بالایی هم برای ما ایجاد میکند. خیلی از مردم می‌گفتند که فلین ناپ میخواهد به گالیور ضربه بزند.

گالیور وقتی که این را شنید، ترسید و گفت: الآن وقت ترک کردن لی لی پوته، من ترجیح می دهم که برم و به خانه برگردم. گالیور خبر رفتنش را به امپراطور و ملکه داد و آنها هم چون می‌دانستند گالیور یک مرد ماجراجو است، با رفتنش موافقت کردند.

گالیور ازشون پرسید که چطور میتوانم از اینجا بروم من خیلی برای کشتی‌های شما بزرگم و همینطور نمی‌توانم تا انگلستان را شنا کنم، امپراطور به او گفت: تو به ما کمک کردی و ما هم برای رفتن به تو کمک می‌کنیم. پادشاه همه مردم را جمع کرد و گفت ما باید یک کشتی غول آسا برای گالیور شجاع درست بکنیم. مردم شب و روز تلاش کردند و کار کردند، بزرگترین درختی که اونجا وجود داشت را برای ساختن کشتی آوردند.

گالیور هم بهشون کمک می‌کرد، اون سنگین‌ترین تکه‌های چوب را بلند می‌کرد تا کشتیش زودتر آماده شود. فلین ناپ دوست نداشت که کمکشون کنه و از رفتن گالیور خوشحال بود چون میتونست غذای بیشتری بخورد، ولی بقیه مردم اصلاً با این حرف‌ها و فکر‌هایش موافق نبودند.

اونا اصلاً دوست نداشتند که گالیور از جزیرشون برود ولی گالیور یک مرد ماجراجو بود و باید جاهای مختلف را می‌دید. امپراطور به گالیور چندتا سکه‌ی کوچولو و نقاشی خود گالیور را داد و به خاطر همه‌ی کمک هایش از او تشکر کرد.

کشتی عالی شده‌بود ولی هنوز برای گالیور کوچک بود.او مطمئن بود که این کشتی نمی‌تواند او را تا انگلستان ببرد، با این حال سوار اون کشتی شد و سفرش را شروع کرد و……

 

 

آژانس کاریز

سفرهای گالیور – پارت دوم

سفرهای گالیور – پارت اول

دیدگاهتان را بنویسید

Note: Comments on the web site reflect the views of their authors, and not necessarily the views of the bookyourtravel internet portal. You are requested to refrain from insults, swearing and vulgar expression. We reserve the right to delete any comment without notice or explanations.

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد. فیلدهای الزامی علامتگذاری شده اند با *

تماس بگیرید